کتاب «خاطرات سفیر»اثر نیلوفر شادمهری از انتشارات سوره مهر با تعداد 253صفحه از منابع طرح کتابخوان ماه تیر 1403در کتابخانه و فضای مجازی پیام رسان بله کتابخانه ها به صورت متنی معرفی شد.
معرفی کتاب «خاطرات سفیر»اثر نیلوفر شادمهری از انتشارات سوره مهر با تعداد 253صفحه از منابع طرح کتابخوان ماه تیر 1403 در کتابخانه و فضای مجازی پیام رسان بله کتابخانه ها به صورت متنی به شرح ذیل معرفی شد :
یک دختر ایرانی، بسیار علاقهمند به طراحی صنعتی با گرایش طراحی مد و لباس و پوشاک، از یکی از معتبرترین دانشگاههای جهان در این زمینه، یعنی دانشگاه انسم (ENSAM) فرانسه پذیرش میگیرد، فرانسهی مهد آزادی بیان و هنر و طراحی! در مصاحبه اما رد میشود؛ چون پیش از ورود به مصاحبهی علمی، خانم دکتر از او میپرسد: «تو همینجوری میخواهی بیای توی دانشگاه؟!» و در نهایت گفتگویشان پس از فراز و فرودهایی با این عبارت دختر ایرانی به پایان میرسد: «ترجیح میدهم، عقایدم رو حفظ کنم تا مدرک دکتری انسم رو داشته باشم.» و بعد از بازگشت به خانهای که از هنگام ورودش به فرانسه به مدّت ۴ ماه در آن سکونت داشت (پیش از پذیرش از دانشگاه آنژه و عظیمت به خوابگاه) با خود میگوید: «میزان دانش و توانمندی علمی من چقدر توی این کشور مهمه... و خب البته اینکه موهام دیده بشه گویا مهمتره...» با این مقدّمه برای آشنایی فضای کتاب، میرویم به سراغ بخشی از مقدمهی نویسنده تا با این اثر بسیار پر استقبال و بسیار پر بازخورد بیشتر آشنا شویم: «پایم که رسید به فرانسه، با اولین رفتارها و سؤالهایی که دربارهی حجابم میشد و بهخصوص دربارهی وضعیت و شرایط ایران، متوجه شدم آنجا کسی من را نمیبیند. آن که آنها میدیدند و با او سر صحبت را باز می کردند یک مسلمان ایرانی بود؛ نه نیلوفر شادمهر... چارهای نبود و البته از این ناچاری ناراضی هم نبودم. تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و حافظ منافع کشورم و مردمش. مجموعه حاضر بخشی از اتفاقاتی است که در مدت تحصیل برایم رخ داد ... از زمان ورودم به خوابگاه تا پیش از اولین بازگشتم به ایران.» در میان این خاطرات جذاب و بسیار خوشخوان و متنوّع و پر فراز و فرود و با چاشنی طنز و درام، پررنگترین بخشها بحثهاست! بحثها و پرسش و پاسخهایی بسیار جدی و چالشی و عمیق در باب اسلام، تشیع، ایران و حتی جمهوری اسلامی! و البته مخاطب را با مفهوم واقعی آزادی در غرب نیز آشنا میکند؛ امری که با سفر سیاحتی به غرب به دست نمیآید و تجربهی زیستن در آن فرهنگ و جامعه را نیاز دارد. معرفی را با نقل یکی از نظرات دربارهی کتاب (که مضمونش در دیگران نظرات بسیار تکرار شده) به پایان میبریم: «کتاب خوبیه، باعث میشه آدم بیشتر ترغیب بشه که خیلی بهتر دینش رو بشناسه و ازش دفاع کنه و تعصب بیجا نداشته باشه و همیشه اهل مطالعه باشه و اطلاعاتش رو ارتقا بده.» در بخشی از کتاب میخوانیم: محمد با تکتک اونا دست داد و باهاشون روبوسی کرد تا رسید به من. دست راستش رو گذاشت روی سینهش و سرش رو خم کرد و گفت: «به امید دیدار.» سرم رو تکون دادم و چون حریمم رو رعایت کرده بود این بار با لحنی مهربونتر جواب دادم: «به امید دیدار آقای محمد.» ژولی، بعد از محمد، با همه خداحافظی کرد. وقتی به من رسید محکم بغلم کرد و کنار گوشم گفت: «ممنونم ازت که با محمد دست ندادی و روبوسی نکردی!» درست متوجه موضعش نشدم. گفتم: «دین من چنین اجازهای به من نمیده؛ وگرنه تو که میدونی نامزد تو برای من هم محترمه.» همونطور که چشماش برق میزد گفت: «میدونم. میدونم. ممنونم.» شاید گنگ بودن نگاهم رو فهمید که ادامه داد: «میدونی، تو اولین کسی بودی که محمد باهاش صحبت کرد و من احساس ناامنی نکردم...» (ص۱۹۳)
ورود به سیستم
ارسال پیغام
نکته : شماره ثبت, شماره رکورد و یا هر داده ورودی که باعث بروز خطا شده است را در متن بازخورد ارسال نمایید.