فهرست ها

معرفی کتاب «مامان بزرگ جدید»

معرفی کتاب «مامان بزرگ جدید» پدیدآور: الیزابت اشتاین کلنر؛ مترجم: نونا افراز، ناشر: هوپا، تعداد صفحات: ۲۸ از منابع طرح کتابخوان ماه مهر 1403 در کتابخانه و کانال های فضای مجازی کتابخانه ها معرفی و ارائه شد.

معرفی کتاب «مامان بزرگ جدید»
پدیدآور:‌ الیزابت اشتاین کلنر؛ مترجم: نونا افراز، ناشر: هوپا، تعداد صفحات: ۲۸ از منابع طرح کتابخوان ماه مهر 1403 به شرح ذیل در کتابخانه و کانال های فضای مجازی کتابخانه ها معرفی و ارائه شد :

پیامبر رحمت، حضرت محمد مصطفی صلی‌الله علیه و آله می‌فرمایند: از مصادیق گرامیداشت مقام پروردگار، تکریم سالخوردگان است؛ یعنی اینکه انسان، سالخوردگان را گرامی بدارد، آن‌هم فقط به‌خاطر پیری‌شان. تجلیل به‌خاطر ویژگی‌های خوبشان نظیر تقوا و دیگر خصوصیات خوبشان جای خود؛ اینکه هر جامعه‌ای صرف پیر بودن و سالمند بودن را معیاری برای احترام و تجلیل بداند، این مطلوب شرع است و برکات فردی و اجتماعی فراوانی هم دارد؛ هم مادی و هم معنوی.
تلاش برای نشان‌دادن ضرورت رعایت این ارزش مهم انسانی و اجتماعی و حتی الهی، به نسل جدید بسیار مهم است. این کتاب لطیف و ظریف با تصاویر جذاب و گیرا یکی از بهترین گزینه‌ها برای گام برداشتن به‌سوی این هدف است.
در این اثر، نوه با مادربزرگ جدیدی مواجه است که آلزایمر و فراموشی، عامل این جدید بودنش است و مخاطب کودک یاد می‌گیرد که به‌مانند والدین کودک داستان باید هوای مادربزرگ جدید را با احترام و توجهی مضاعف داشت و حتی از شرایط جدید نیز لذّت برد.
علاوه بر مفهوم لزوم احترام و توجه فرزندان و نوه‌ها به مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها، در یک پی‌رنگ عمیق‌تر، مخاطب کودک و حتی بزرگ‌سال با این مفهوم قرآنی و عبرت‌آموز نیز در این داستان مواجه می‌شود: «وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَفَلَا یَعْقِلُونَ (یس:۶۸) هر که را عمر دراز دهیم، در آفرینش، واژگونش می‌کنیم. چرا تعقل نمی‌کنند؟» و می‌بیند که چگونه مادربزرگ روزبه‌روز به‌سان کودکان می‌شود و توانی‌هایش رو به نقصان می‌رود و مانند یک کودک، نیازمند توجه و رسیدگی مضاعف می‌شود. توجهی که باید همراه بامحبت و احترام باشد!

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
امروز نوبت من بود که یک‌چشمم به مامان‌بزرگ باشد تا مامان برود به همسایه سر بزند. ما با هم شکلات داغ خوردیم و بعد من برای مامان‌بزرگ داستان خواندم. مامان‌بزرگ ریزریز می‌خندید، اما هرچند وقت یک‌بار چشم‌هایش را می‌بست و خر و پف می‌کرد. من هم به اتاقم رفتم تا مدادرنگی‌هایم را مرتب کنم. ناگهان صدای مامان بلند شد: «فینی! معلوم اند کجایی؟» وقتی به آشپزخانه رسیدم، مامان‌بزرگ طاق‌باز زیر میز غذاخوری خوابیده بود و خر و پف می‌کرد ... (ص ۱۳ تا ۱۶)

اخبار و اطلاعیه